نمی دانم…
اگر ابری میان آسمان بودم،
تک درخت تنهای کویر را در می یافتم… یا گل سرخ مسیر پسرک چوپان را…
پیرمرد درددیده مسافر را… یا زمین کاشته ی کشاورز جوان … یا شاید… شیشه پنجره دختر قالی باف…
نمی دانم کدام را در می یافتم؟
از کدام باید می گذشتم؟
و عطف، نقطه همین جاست که خدایم آن بالاست!
پ.ن: بیا باران حتما که زمین نباید جای قشنگی باشد، ما هم آمده ایم!